گنگ خواب دیده
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
در خودت چیزی ایجاد کن که دیگران نداشته باشند و شایسته دوست داشتن باشد
به دیگران اجازه بده در تو چیزهائی را بیابند که شایسته دوست داشتن است و در دیگران نمی یابند
دوستان استفاده با ذکر منبع لطفا .. ممنون
خوب فکر کن اسب بدنیا میاد ما هم همینطور اسب غذا می خوره ما هم همینطور اسب از علفهای گندیده دوری می کنه و دنبال غذای مرغوبه ما هم همینطور اسب بزرگ میشه ما هم همینطور اسب تولید مثل می کنه ما هم همینطور اسب میمیره ما هم همینطور چه بسیار مردمانی که اسب زاده شدند اسب زیستند و اسب مردند . اسب حیوان نجیبی است اما من اسب نیستم اگر چیزی باشم که باید باشم
رود هرچقدر عمیقتر باشه سرعت و سروصداش کمتره رودهای کم عمق سریع و پرسروصدا می روند عمیق باش و آرام
جان من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریز
نازنین اینها خدا هم پیششان محبوب نیست
نوبهارم در فراقت هیچ کس محزون نشد
منجی انسانیت اینجا شرایط جور نیست
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت می کنند
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست
تورا با جادوی حماقت اعصار طلسم کرده اند تا در خلوت های تو هم بر دلت مهر بکوبند و گنگ و لال و کر مبادا که بخندی .
شیطانهائی بر تو گمارده اند تا زبانت را و دلت را جادو کنند مبادا که دلت با نسیم عشقی طراوت بگیرد و در زمانی که نیمه شبان مست بر بستر های گناه الودشان خفته اند تو را شکنجه تفکرات عاشقانه عذاب دهد و اسیر گناهی نکرده کند . فرشته بودنت را بیاد بیاور دستت را به من بده و منتظر باش تا در فردای دور که نزدیک ترین لحظه به تو است لبخند را و عشق را از زنجیر شیطان آزاد کنیم . تو از اهالی فردا باش
تا آنجا می آیم که پایان به دنبالم می دود و به من نمیرسد
تا آنجا می آیم که دور نزدیک ترین چیز به من است
تا آنجا که همه پشت سر من هستند غیر از تو
و من تو می شوم اگر تو بخواهی
برای بعضی ها عید درد آوراست . برای کودکی که به یک نگاه به کفش های داخل ویترین مغازه کفش فروشی می کند و نگاه دیگر به چهره شرم الود پدرش که سعی می کند نگاه کودک را از ویترین مغازه به جهتی دیگر متوجه کند .
عید درد اور است برای مادری که از چند روز قبل دوتا سیب زمینی و سه تا تخم مرغ را از چشم کودکان گرسنه اش مخفی کرده تا در شب عید شام شب عید را خاطره انگیز درست کند .
عید درد اوراست برای زنی که شوهرش هرچه در خانه بود تبدیل به کراک کرد و دود کرد حتی یارانه های کذائی را هم ........ . و کودکانی که لباسهای رنگ و رورفته شان را خاله ی متمولشان بجای آنکه دور بریزد بر تنشان کرده .
عید درد آور است برای مردی که خدا خدا می کند ای کاش زود این عید بیاید و برود . تا نگاه حسرت بار فرزندانش وجودش را با تمناهای بی صدا چاک چاک نکند . مردی که فقط جرمش این است که به هر دری می زند نمیشود . مردی که دیگران چیزی برای او نگذاشته اند . او را له کرده اند . و از دنیای خدا سهمی برای او نمانده . حتی هوا را هم سانتافه ها و مرسدس ها و پاترول ها و حتی پراید های دیگران برای ریه های عفونت زده اش الوده کرده اند تا نفس هم برایش گران باشد .
عید درد اور است برای خانواده ای که در دید و بازدید عید دید را قلم گرفتند تا در بازدید شرمنده نشوند.
و برای تو اگر ماهی سه کیلوئی شب عیدت سفره ات را رنگین کرده و اگر بوی شام شب عیدت هوش از سر آدم سیر می برد چه برسد به کودک گرسنه واحد بغلی یا همسایه سر کوچه . و اگر همه شهر را گشتی تا کت شلوار فلان مارک چند صد هزارتومانی مورد علاقه ات را پیدا کنی و اگر در شب عید بوی لباس نو در خانه ات پیچیده . و اگر ....... اگر اینگونه است چرا برای تو درد اور نیست نمیدانم
تعجب نکنید بزرگ نمائی نیست واقعا مطلبی که می خوام به اون اشاره کنم راز بزرگ جهان هستی است .
فقط به این مطالب که در ادامه می نویسم فکر کن و بنویس چی فهمیدی .
همه این مطالب که در ادامه میاد از معصومین علیهم السلامه
-------------------------
حدیث قدسی : (یعنی کلام خداوند با الفاظ پیامبر)
من در ظن و گمان بنده ی مومن خودم هستم
-------------------
روایت از معصوم :
تفآلو بالخیر یعنی فال نیکو بزنید (مثبت اندیشی ؟)
---------------------------
روایت از معصوم :
انسان با همان چیزی که دوست می دارد محشور می شود
--------------------------------
حدیث قدسی :
بنده ی من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خودم قرار بدهم . من به شی ء می گویم باش بوجود می اید تو را همینگونه قرار می دهم که به شی ء بگوئی باش بوجود بیاید
================
همسفران عزیز هرچیزی که میفهمید بنویسید هرچند ساده باشه بعدشم به این فکر کن
حالا اگه گفتی خدا کجاست ؟
دوسشون داشته باش تحمل کردنشون سخته ولی خدا رو پشت این تحمل ببین قیمت دیدن خدا رو
باید پرداخت کنیم
می ارزه
همسفر گفت عزرائیل بیاید می میریم
و من گفتم عزرائیل نبود می مردیم
عزرائیل در جهان هستی و خصوصا در طبیعت وظیفه ی جذب و تجرید را برعهده دارد هرگونه جذب و تجرید ( جریان بدست امدن مفهوم مجرد از ملموسات ) که در جهان صورت می گیرد یک رقیقه ( نماینده نازله ) از عزرائیل در آن موثر است
به تعبیر ساده اگر عزرائیل نبود هیچ جذبی در طبیعت صورت نمیگرفت و طبیعت زنده نمیماند و همچنین در بدن ما هم اینگونه است .
چند نوع جذب در بدن خود سراغ داری ؟ همه اش کار عزرائیل است
حال چرا عزرائیل را ملک قبض روح می گویند ؟
چون گرفتن نفس از جسم (یا برعکس ) هم یک نمونه از جذب است و طبیعتا وظیفه عزرائیل علیه السلام است
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
باشی اما همین که هر ناکسی خریدار تو نمیشود ارزشمند است .
طلا طلاست چون راحت به دست نمی اید . طلا باش
جملات از خودم بود نظرتون برام مهمه
سلام همسفر
این مطلب یه درد و دل متفاوته با خدا طلب بخشش برای مواردی که هر روز بارها باهاش درگیریم این مطلبو بخون یه کم فکر کن ببین دیگه برای چه چیزائی میتونی از خدا طلب بخشش کنی
تو قسمت نظرات بنویس تا بقیه همسفرا هم بخونن و استفاده کنن
خدايا!!! می بخشی مرا؟؟؟
پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن دیگران تلاش كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقت یافتن گمشدههاى من است.
پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى دیگران را به رُخِشان كشیدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى همه گردن كشیدم، به غیر از خودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه دیگران را وادار به معذرت خواهى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه همهاش دعا كردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.
پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.
پروردگارا! ببخش مرا كه هر چه با من مدارا كردى، من بر تو خیرهسرى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشتههایم را خوردم، شاكر داشتههایم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه بر بىمنزلى و بىكارى و ... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نكردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه به فكر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم، به فكر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم و فقط با یك «اِ اِ» گفتن، از كنارش گذشتم و هنوز باورم نیست كه من هم رفتنى هستم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه در مجادله با این و آن فهمیدم كه حق با من نیست؛ ولى به رو نیاوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى نظرات دیگران، آنگونه كه حقشان بود، ارزش قائل نشدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد كه راستى راستى كسى هستم!
پروردگارا! ببخش مرا كه تاب شنیدن تعریف از دیگران را نداشتم!
پروردگارا! ببخش مرا كه اگر 1000 تومانم گم شد، غصهدار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه توان حل مشكل دیگران را داشتم؛ ولى سكوت كردم و گفتم دردسر نمىخواهم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشتههایم را خوردم، شاكر داشتههایم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه واله و شیداى مخلوقاتت شدم و خالقیتت را از یاد بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه غصه روزىام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه مدام دروغ گفتم و توجیه كردم كه دروغ مصلحتى بود.
پروردگارا! ببخش مرا كه خود را به خواب زدم تا از انجام كارى كه وظیفهام بود، شانه خالى كنم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با دروغهاى مكرر خود، زشتى دروغ را در ذهن فرزندم از بین بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.
-----------------
شما به این متن چی اضافه می کنی ؟
خدایا مرا ببخش که ؟؟؟؟؟
سلام همسفر عزیز
دوستی پرسید خدا چرا جهل و نقص و عیب را آفرید
شما چی فکر می کنید ؟
اینها چی هستند اصلا ؟ من اول با یه مثال شروع می کنم . سایه چطور به وجود میاد ؟ اصلا سایه وجود داره یا نه ؟ شاید بگید سایه اگه نبود که ما اونو نمیدیدیم . در اینجا باید بگم چیزی به عنوان سایه اصلا وجود خارجی نداره فقط یه چیز هست اون هم نور فقط و فقط نور و اون چیزی که شما به عنوان سایه نام می برید محدوده ی بدون نوره یعنی جائی که نور نیست و وجود نداره براش یه اسم گذاشتم و بهش میگیم سایه شاید دوستان زرنگی باشن که بگن خب اون محدوده و یا اون مکان که وجود داره . میگم آره ولی اسمش سایه نیست چون همیشه با این نام صداش نمیکنی . پس ما ادما به نبودن ها و عدم ها هم برا خودمون وجود می بخشیم یک وجود توهمی که اصلا وجود نداره . نور وجود داره و عدم و نبودن نور را میگیم سایه نبودن که از اسمش مشخصه وجود نداره و چیزی که وجود نداره اثری هم نداره
خب حالا برگردیم سراغ مثال های اول . جهل وجود داره ؟ ؟؟؟؟؟ یا به عدم علم میگیم جهل ؟
نقص وجود داره ؟ یا به نبودن و عدم کمال میگیم نقص ؟ و از این قبیل مسائل که زیاد هم هست تو زندگی فکر کنید
خب حالا بگید ببینم :
هیچی رو چه کسی و چه وقتی خلق کرده ؟ مگه هیچی و عدم رو میشه خلق کرد ؟ اون چیزی که خلق میشه وجوده نه عدم .
اصلا از اسمش معلومه میگیم موجود یعنی چیزی که وجود داره
من نباید از جهل شکایت کنم باید علم رو کسب گنم جای خالی علم خود به خود نیست میشه . همون که بهش میگیم جهل
خب حالا به دو رو برتون نگاه کنید چندتا توهم هست که داریم باهاش زندگی میکنیم و روش حساب باز می کنیم ؟
فکر کنیم
برا همینه گفته شده یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتره
موفق باشید
منتظر نظرات شما همسفران هستم
حضور را فدای ظهور نکن
حضور را دریاب تا به ظهور برسی
*********
گر بر افلاک پری جز مگس ای دوست نئی
یا که بر آب روی غیر خس ای دوست نئی
سر مکش جان برادر که در این بزم وجود
بندگی گر نکنی هیچ کس ای دوست نئی

ای عزیز
علم از جنس سیاهی روی کاغذ نیست
شفا از جنس دارو نیست
علم تابیدنی است
شفا تابیدنی است
سواد کاغذی بهانه ی تابش علم است ( البته شاید اگر گواه طلب باشد)
دارو بهانه ی تابش شفا ست ( البته شاید اگر گواه طلب باشد)
این رازی است برای اهل .....
هر تابش فقط به یک بهانه اسیر نیست
مصداقها می آیند و می روند
مصداقها تغییر می کنند
مصداق ها قابل استناد نیستند
مصداق ها اعتبار خود را از قاعده ها می گیرند
هرکه به مصداق تکیه کند با رفتن مصداق او هم می رود
اما قاعده ها ثابت هستند
قاعده ها غیر قابل تغییر و قابل استناد و اتکا هستند
مثلا : ورزش خوب است من ورزش را دوست دارم این یک قاعده است
اما : من فلان بازیکن فلان تیم را دوست دارم این مصداق است
هر چه با ور های ما با مصداق ها ساخته شده باشد باور های ما سست تر است حال آنکه باور هائی که بر اساس قاعده ها استوار باشد ماندگار تر است
سلام دوست عزیز در ادامه مطلبی طولانی قرار داده ام که پاسخ یکی از قدیمی تریم و مهمترین سوالات بشر را در بر دارد البته اصل مطلب بسیار پیچیده بود و بنده با نثر قاصر خودم سعی کردم مطالب رو ساده کنم ولی با این حال چنانچه سوالی از طرف دوستان مطرح شد در قسمت نظرات مطرح کنید انشاالله جواب داده خواهد شد .البته ابتدا قرار شد این هفت اصل را یکی یکی مطرح کنیم و به صورت اکادمیک مورد برسی قرار بدهیم ولی صلاح بر این دیده شد که تمام اصل ها درج شود و در صورت لزوم یکی یکی بسته به نیاز دوستان توضیح داده شود
پیشاپیش چنانچه غلط املائی و نگارشی در متن بود معذرت می خوام بدون متن و سریع تایپ کردم
برای اثبات یک دلیل کافی است ولی برای انکار دو دلیل هم کم است
من کیستم ؟
به نام خدا
لزوم پرداختن به معرفت النفس (خودشناسی واقعی)
راهای خدا شناسی بسیار متعدد می باشد و هر کدام خواص خود را دارد اما از آن میان معرفت النفس یکی از بهترین راهها می باشد چون ابزار و واسطه این شناخت خود انسان می باشد و چون نفس انسان در دسترس ترین ابزار است و غیر قابل انکار ترین چیز نسبت به انسان است . از این رو است که خدا شناسی بر مبنای شناخت نفس از محکم ترین و معتبر ترین راهها می باشد . دیگر این که معرفت النفس نه تنها به عنوان یکی از راههای خدا شناسی مطرح است . بلکه پرداختن به معرفت النفس نگرش انسان را نسبت به جهان هستی تغییر می دهد و در نتیجه زندگی دنیای انسان را هم به سامان می دهد . مثلاً همه انسانها سعی داشته اند که در طول تاریخ جوابی برای این سوال پیدا کنند . که ز کجا آمده اند امدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر تنهایی وطنم . معرفت النفس می تواند به راحتی پاسخ این سوالات را بدهد در روایت داریم که اَنُفَعُ المعارف معرفت النفس یا اعظم المعارف معرفت النفس یعنی سودمند ترین معرفت ها معرفت النفس است و یا بزرگترین معرفت ها معرفت نفسی است و در حدیث دیگر داریم که من عرف نفسه فقد عرف ربه در ترجمه این حدیث همه اینطور می گویند که هر کس خود را شناخت خدا را می شناسد در صورتی که ترجمه صحیح این است که هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است یعنی به موازات خود شناسی خدا شناسی هم صورت می گیرد و هم زمان است و این نکته بسیار مهمی است به این معنی که خود شناسی و خدا شناسی طبق حدیث فوق یک فرایند است و همین که خود شناسی انجام شد خدا شناسی انجام شده است و این دو به موازات همدیگر هستند
ما برای سهولت درک این بحث کل مطلب را به چندین اصل تقسیم کرده ایم که یک ،یک توضیح می دهیم
اصل اول:
انسان یک تن دارد و یک من که منظور از من همان نفس است که تن را مدیریت می کند وقتی می گوئیم فلانی انسان خوبی است منظور نفس اوست که خوب است یا بد وگر نه زیبا و زشت بودن تن تاثیری در خوب و بد بودن فرد ندارد چه بسیار اوقاتی که می گوئیم فلانی آدم خوبی است حال آنکه صورتی بسیار زشت دارد و چه بسیار آدمهایی که صورت های زیبایی دارند ولی انسان های بدی هستند وقتی می گوئیم من خوشحالم یعنی یک حالت خوش آیند روحی به نفس یا همان من واقعی دست داده است و ربطی به جسم ندارد د این حالت شادابی به من واقعی بر می گردد و نه این که به جسم مربوط شود مثلا اگر کسی حالت لبخند به جسم خود بدهد به هیچ عنوان شادابی به او دست نمی دهد
اصل دوم :
تن در اختیار من است
وقتی فهمیدیم که یک تن داریم و یک من حال باید بدانیم که رابطه این تن و نفس چگونه است باید بدانیم که در معرفت النفس اصالت با من است و حقیقت انسان همان من او یا نفس او است و آن چه واقعیت وجود انسان را شکل می بخشد نفس اوست و صفات انسانی به نفس بر می گردد خوب و بد بودن ،بخیل و بخشنده بودن عالم و جاهل بودن به نفس بر می گردد نه به جسم به عبارت جامع تر جسم انسان در حقیقت انسان نقشی ندارد باید توجه شود که گفتیم در حقیقت انسان نه در سرنوشت انسان
اصل سوم :
تن انسان ابزاری است که در دست من است تن برای رسیدن به کمال مثل تیشه ای است که در دست نجار است و آن را برای رسدن به هدف که ساختن وسایل منزل است به کار می گیرند باید توجه داشته باشیم که ارزش جسم فقط به ابزاراست و بیشتر از ابزار ارزش دیگری ندارد
اصل چهارم :نفس جسم خود را دوست دارد و آن را مدیریت می کند و از آن هم محافظت می کند و از آسیب دیدن جسمش آزرده می شود و در مورد جسم علاقه نشان می دهد و به راحتی حاضر نیست آن را از دست بدهد در موقع آسیب دیدن جسم آن را تر میم می کند در اصل چهارم یک موضوع مهم وجود دارد و آن این که نفس در دو حالت به صورت دائمی از جسم منصرف می شود و آن را رها می کند:1-مرگ طبیعی 2- وقتی که جسم بر اثر حادثه یا بیماری چنان آسیب ببیند که دیگر نتواند نقش ابزار بودن خود را انجام دهد در این صورت نفس جسم را رها می کند و ادامه ی حیات خود را در برزخ طی می کند توجه داشته باشیم که مرگ طبیعی یعنی این که در طول زمان جسم فرسوده شده و نقش ابزاری خود را از دست می دهد یا این که نفس به کمال خود چه کمال مثبت و چه کمال منفی رسیده باشد اگر انسان در بدی ها هم خود را به حد کمال برساند وظیفه ی ابزاری جسم انجام شده و نفس او را خود به خود رها می کند
تذکر :در بی هوشی بر اثر تاثیر داروی بیهوشی بر جسم به صورت اجباری نفس از جسم به صورت موقتی منصرف می شود و توجه کمتری به جسم می کند و این توجه فقط به اداره کردن اعمال حیاتی انسان منحصر می شود
تذکر :در خواب هم نفس کمی از جسم منصرف می شود ولی توجه او به جسم بیشتر از زمان بیهوشی است
اصل پنجم :حالات نفس بر جسم تاثیر می گذاردوبرعکس مثلا وقتی انسان خواب وحشتناکی می بیند ضربان قلب او بالا میرود یا در موقع خشم رنگ صورت تغییر می کند همان طور که گفته شد حالات جسم هم نفس را آزرده یا شاد می کند مثل قطع عضو یا لذت از غذا خوردن
اصل ششم :
صفات انسان با ذات او یکی است یعنی ما یک نفس نداریم که یک طرف باشد و صفات او یک طرف دیگر ما فقط یک انسان داریم که نفس همان حقیقت اوست و این نفس با صفات او یکی است مثلا نفس عالم صبور متقی یک و جود بیشتر نیست دقیقا این موضوع در مورد خداوند هم صدق می کند یعنی صفات خداوند هم عین ذات خداوند است و تعداد زیاد صفات خداوند باعث نمی شود که خداوند از یکتایی ساقط شود و وجودش دارای اجزا شود
نکته ی مهم وقتی انسان صفات خوب یا بدی را کسب می کند این صفات با ذات او یکی می شود و در قیامت فقط خود انسان را حاضر می کند در حالی که همان یک نفس که در محشر حاضر می شود هم شامل صفات خوب اوست و هم شامل صفات بد اوست و به عبارتی خودش یک کارنامه ی اعمال است که فقط کافی ست خودش را به خودش نشان دهند (نکته ی طلایی )
اصل هفتم :نفس انسان مجرد است یعنی جسم نیست و جدای از ماده و جسم است مثل خداوند که جسم نیست و مجرد محض است و مجرد ترین مجرد خداوند است و نفس انسان هم مجرد است ولی درجه ی مجرد بودنش هم کمتر است
تذکر :موجود مجرد ما فوق زمان است یعنی همه ی زمان ها برای او زمان حال است (نکته ی طلایی)می توند در گذشته و آینده سیر کند نفس انسان هم همین طور است مثلا در خواب صادقه انسان در آینده سیر می کند و چیز هایی را از آینده می بیند قبل از آن که همراه با جسمش آن را تجربه کند
ب)موجود مجرد ما فوق مکان است یعنی منحصر به یک مکان نمی شود مثلا در همان رویای صادقه نفس جاهایی را می بیند که شاید با بدندش هیچ وقت قادر نشود که ببیند حا ل خداوند که مجرد ترین مجرد هاست همه ی زمان ها برایش زمان حال است و همه ی مکان ها در سر تا سر جهان هستی زیر سلطه اوست .
آخرین مطلب اینکه در این عالم هر چه سعی و تلاش ما بر تربیت نفس باشد و به جای تلاش بر تبیت جسم به نفسمان برسیم بیشتر به خداوند شبیه می شویم و به کمال واقعی نزدیک تر می شویم
والسلام
و سلوک را و حرکت را از مرکز جهان شروع کن و تو مرکز جهان خود هستی از خود شروع کن
یاد استاد بخیر
و مغناطیس ارواح بود آن که عشق می نامیدند
و من نادیدنی هستم و تو نمی توانی جز نقاب مرا ببینی همسفر
خدا یکی است اما یکی نیست خدای تو با من و هیچ کس
راه را بساز آنگونه که می خواهی تا به هدف برسی راه دیگران منتهی به هدف تو نیست